نبض باران تند می زد. آسمان هوای باریدن نداشت. لب های بیابان ترک برداشته بود. زن سراسیمه به این طرف و آن طرف می دوید. هجران و غم غربت و بی قراری فرزندش،نگرانی اش را دوچندان کرده بود. عطش، روح بیابان و وجود زن و فرزند را فراگرفته بود و خورشید زیرچشمی آنها را می پایید. زن پیراهنی از صبر به تن کرده بود؛ ناگهان بذر امید در دلش جوانه زد؛ به خدای بزرگ پناه برد و با دست هایش شروع به کندن زمین کرد. به لطف خدا چشمه ساری جاری شد و کویر خشک لب ها را سیراب کرد و زمین را سرسبز کرد. آن زن پاک کسی نبود جز هاجر، همسر ابراهیم . مادر اسماعیل. زنی که نامش را تاریخ تا ابد فراموش نخواهد کرد و اسوه ی تقوی و مقاومت و صبر خواهد ماند.
عالی